شاید گوش دادن را سهل و ساده بینگاریم، اما در حقیقت، کار دشواری است: این خطر هست که با گشودن خودمان به روی دیدگاههای دیگران نحوهی نگاه کردن ما به خودمان، به دیگران، و حتی به دنیا تغییر کند. برای پرهیز از خطر تغییر در اثر گوش دادن، ما از طریق گوش دادن دروغین با مردم بحث میکنیم تا آنها تغیییر کنند. اما اگر گوش دادن ما را تغییر دهد چه؟ مارتین هایدگر بر آن بود که ما رنج میکشیم زیرا فراموش کردهایم چگونه به دیگران یا خودمان گوش دهیم. او میگفت ما ذات خود را از دست دادهایم، زیرا فراموش کردهایم چگونه گوش فرا دهیم.
زنی در گوش دادن به خود مشکل داشت. وی به سرعت صحبت میکرد، افکاری در هم ریخته داشت و در هنگام صحبت پاهایش را تکان میداد.
به او گفتم: «خیلی تند صحبت میکنی. خودت متوجه این مسئله هستی؟»
« متوجه نبودم، ولی میخوام دربارهی چیز دیگهای صحبت کنم.»
« سریع صحبت کردن نشانهی اضطرابه. آیا الان در بدنت اضطراب رو حس میکنی؟»
« بله، ولی میخوام درباره چیز دیگهای صحبت کنم.»
« شک ندارم، ولی متوجهای چطور اضطراب خودت رو نادیده میگیری و من رو تشویق میکنی او رو نادیده بگیرم؟»
چشمانش پر از اشک شدند، بنابراین از او پرسیدم:« الان در پس کلماتت چه احساسی داری؟»
او گریست. او به وراجی ذهنی خود گوش میداد و نه به اضطراب در بدنش، و خود و احساساتش را نادیده میگرفت وی ناخودآگاه سعی میکرد توجه من را از خود واقعی اش منحرف کند
ما ممکن است به خود یا دیگران گوش ندهیم. یک خانم دیگری تعارض خودش با شوهرش را برای من تعریف میکرد. شوهرش گله داشت که او هیچگاه به صحبتهایش گوش نمیدهد.
«چرا باید باز هم به حرفاش گوش بدم؟ من که میدونم چی میخواد بگه.»
آن زن نمیدانست شوهرش چه میخواهد بگوید، بلکه تصور میکرد میداند. من خود حتی نمیدانم چه خواهم گفت. چیزی که میخواهیم بگوییم در حین گفتن پایدار میشود به همین دلیل است که گوش میدهیم. حتی هنگامی که به نظر میرسد عزیزانمان در حال تکرار گفتههای خود اند، ممکن است چنین نباشد، بلکه در حال گفتن چیزی باشند که قبلاً آنها را نشنیدهایم؛ و این گواهی است بر ایمان آنها به اینکه ما میخواهیم گوش بدهیم.
این خانوم به جای گوش دادن به همسرش به اعتقادات خود گوش میداد. پس شوهرش حق داشت بگوید،«تو به من گوش نمیکنی.» وی تصور میکرد چیزهایی را شنیده که گوشش دریافته است، اما در واقع او فرافکنی خودش را بر شوهر درمییافت. وی با این تصور که ذهن شوهرش بسته است همواره از او میپرسید،« فهمیدی؟» اما در واقع او با ایدهها و نظرات خودش رابطه داشت و نه شوهرش و از این و ذهنش بسته بود. اگر اعتقادات ما بینش نباشند، بلکه موانعی بر سر راه کسب بینش باشند چه؟
منبع:دروغهایی که به خود میگوییم
نوشته:جان فردریکسون
ترجمه:علیرضا منشی ازغندی