درد جسمانی بخشهای گوناگونی از مغر را درگیر میسازد. برخی از این بخشها، مسئول تعیین محل درد هستند، درحالی که بخشهایی دیگر؛ مانند اینسولار قدامی و کورتکسِ سینگولیت خلفی قدامی، تجربۀ ذهنی درد (یعنی ناخوشایندی آن) را پردازش میکنند. در اسکن افامآرآی، تیم ایزنبرگر، افرادى كه با طرد شدن درد روانى را تحربه كرده بودند، هم فعالیت اینسولار قدامی و هم فعالیت کورتکس سینگولیت خلفی قدامی را مشاهده کردند. وانگهی، افرادی که بیشترین پریشانی عاطفی را داشتند، بیشترین فعالیت مغزی مرتبط با درد را از خود نشان دادند. طردشدن اجتماعی، به بیان دیگر، ماشۀ همان مدارهای عصبیای را میکشد که زخم جسمانی را پردازش میکنند و آن را به تجربهای ترجمه میکنند که ما درد مینامیم.
«نتایج این تحقیقات موضوعی را برای مردم آشکار میکند که شاید میدانستند، اما از پذیرش آن هراس داشتند؛ این که درد عاطفی صرفاً چیزی تخیلی و ذهنی نیست، بلکه به این دلیل ذهنی است که در مغز اتفاق میافتد».
از آن زمان تاکنون، چند مطالعۀ دیگر نیز آزمایش سایبربال را به کار برده و دامنۀ نتایجاش را گسترش دادهاند. بهعنوان مثال، پژوهشگران، دریافتهاند که نیازی نیست طردشدن اجتماعی لزوماً به شکلی آشکار باشد تا ماشه سازوکار درد را در مغز بکشد؛ بلکه تنها دیدن تصویری از شریک سابق زندگیتان ، یا حتی مشاهدۀ ویدیویی از چهرههای ناخشنود هم باعث فعالشدن همان مسیر عصبی درد میگردد.
اهمیت درد اجتماعی به تکامل بازمیگردد. ما، در طول تاریخ، برای بقا به افراد دیگر متکی بودهایم: آنها ما را پرورش میدادند، کمکمان میکردند خوراک بیابیم و دربرابر حیوانات وحشی و قبیلههای دشمن از خود مراقبت کنیم. چیزی که به معنای واقعی ما را زنده نگاه میداشت، روابط اجتماعی بود. شاید دردِ طردشدن نیز، در همانزمان تکامل یافت؛ درست همانند دردِ جسمانی و همچون نشانهای برای در معرض تهدید بودن زندگی. شاید طبیعت، با استفاده از میانبری هوشمندانه، به سادگی سازوکار موجود برای درد جسمانی را «قرض گرفت» تا دیگر سازوکاری جدید بوجود نیاورد. همین موضوع توضیح میدهد چرا در مغز ما، استخوان شکسته و قلب شکسته تا این اندازه به یکدیگر پیوند خوردهاند.
مجله ترجمان