من پدر رومینا هستم یا خود او؟

من پدر رومینا هستم یا خود او؟

1399/03/27
من پدر رومینا هستم یا خود او؟
 
در روزهای اخیر دو خبر در صدر اخبار ایران و جهان قرار گرفت. اولی بریده شدن سر رومینا اشرفی دختر سیزده ساله توسط پدر و دومی خفه شدن جورج فلوید سیاهپوست امریکایی توسط پلیس سفیدپوست آمریکا. هر دو خبر تلخ و تکان‌دهنده بود و در سراسر دنیا واکنش‌های متفاوتی را به‌دنبال داشت. واکنش‌ها در ایران به دلایل متفاوت بیش‌تر در زیر پوست بدنه اجتماع و در آمریکا به صورت لخت و عریان خود را در خیابان‌ها نشان داد. 
 
در هر دو مورد گونه‌ای از افراط و تندروی غیرمسئولانه (و شاید بیش از حد مسئولانه) وجود دارد. جرم مقتول اول زن بودن (در جامعه‌ایی که زن ضعیفه و جنس دوم محسوب می‌شود و هنجارها و ارزش‌های خاصی به ویژه توسط جنس قوی به او تحمیل می‌شود) و بدون حمایت بودن و زیر پا گذاشتن هنجارهای خانوادگی و فرهنگی است و جرم مقتول دوم سیاه بودن و متهم بودن و شاید درشت جثه بودن. 
 
هر دو قتل بسیار دردآور هستند و قصه پر غصه‌ای را تکرار می‌کنند که شاید قدمتی به اندازه تاریخ پیدایش بشر دارد، قتل ناموسی و قتل نژادی. 
درک هر دو برای بسیاری از ما کاملا ملموس و تجربه‌ای نزدیک است، شاید به این دلیل که تجاربی نزدیک به آن داشته‌ایم و به نوعی همچنان آن را در لایه‌هایی از روان خود تجربه می‌کنیم، تجربه چه به عنوان قاتل و چه به عنوان مقتول! شاید درک این نکته دور از ذهن به نظر برسد ولی در ادامه به بررسی این تناقض خواهم پرداخت، هرچه باشد ساختار روان سرشار از تناقض است. 
 
اگر کمی دقیق‌تر نگاه کنیم می‌بینیم که ما شبیه به پدر رومینا هستیم و دقیقا در بسیاری موارد همچون او فکر و عمل می‌کنیم.
 
اگر کمی دقیق‌تر نگاه کنیم می‌بینیم که ما شبیه به پدر رومینا هستیم و دقیقا در بسیاری موارد همچون او فکر و عمل می‌کنیم. هنگامی که من به عنوان پدر اشتباهات و ضعف‌های فرزندم را نمی‌پذیرم، هنگامی که او را به‌خاطر ضعف در فلان درس مورد تنبیه قرار می‌دهم، هنگامی که سرکشی‌های نوجوان خود را تاب نمی‌آورم و با قدرت فیزیکی در برابر او ظاهر می‌شوم، زمانی که با طرد کردن به جنگ اعتیاد او می‌روم، من هم همان پدر رومینا هستم ولی با شدتی متفاوت. 
در اینجا منظور زیر سوال بردن نظم و هنجار در ساختار خانواده یا پرورش فرزندی لوس و بی‌بندوبار و از خود-راضی نیست، بلکه پذیرش نقاط ضعف و اشتباهات و بحران‌های رشدی فرزند و تلاش برای اصلاح مشکلات و نادرستی‌هاست. 
دیدگاه تو فرزند من هستی، در صورتی‌که که فرزند خوبی برایم باشی در بسیاری از ما ریشه گرفته است. فرزندی که موهبتی خدادادی محسوب می‌شد در این دیدگاه  تبدیل می‌شود به جولانگاه خواسته‌ها و امیال و افکار من، و ای کاش تنها افکار من بود، بلکه واگویه‌های دیگرانی ناپیدا که در دهانشان را با هیچ چیز نمی‌توان بست، دهان‌هایی فراخ و پرگو که ارزشی به مراتب بیشتر از جان فرزند پیدا می‌کند. خودشیفتگی و بی‌احساسی و احساس استحقاق در این‌گونه فرزندپروری موج می‌زند. 
هر چقدر احساس استحقاق و مالکیت من بر فرزندم بیش‌تر باشد میزان استفاده من از قدرت خام و خشن  بیشتر خواهد بود. 
فرد خود و فرزند و خانواده‌اش را قربانی قوانین واپس‌گرا و غیر انسانی می‌کند تا از شرف خود دفاع کند. و چه تراژدی وحشتناکی است آن هنگام که پدر، نماد نان‌آوری خانواده با داس دروگر گندم، گلوی فرزند خود را می‌برد. گویی دنیا وارونه شده است. 
هنگامی که در دیگر سو به قتل جورج فلوید می‌نگرم به‌جای پلیس سفیدی که پا بر گردن یک سیاه پوست گذاشته، خود را می‌بینم  که ادعا دارم به برابری انسانها ولی به هموطن افغانم به چشم شهروندی درجه دو (در بهترین حالت) نگاه می‌کنم، انواع صفات زشت را به لر و ترک و کرد و فارس و بلوچ نسبت می‌دهم. هر روز هزاران و شاید میلیون‌ها مطلب نژادپرستانه را به نام لطیفه در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کنم و بذر دشمنی و تفرقه و کینه قومیتی را خود به دستان خود می‌کارم. 
آری کاشتن بذر دشمنی و بریدن گلوی احساسات... 
در دیگرسو هم‌ذات‌پنداری با رومینا اشرفی یا جورج فلوید نیز شاید برای هیچ یک از ما خاورمیانه‌ای ها چندان دور از ذهن نباشد. تجربه استبداد فرهنگی، تجربه سرسپردگی به قدرت برای در امان ماندن از آتش خشم صاحب قدرت، چشیدن چوب معلم (که دانش‌آموزان عاقل حتما باید آن را تجربه کنند!) و صدها مثال دیگر نشان می‌دهد که همگی ما از کودکی دست پرورده سیستمی هستیم که کمتر با رواداری و ملاطفت و مهرورزی سر و کار دارد. به عمد از واژه انسانیت در این‌جا استفاده نمی‌کنم که پر واضح است نا‌امیدی‌ام به انسان و اعمالش این روزها به اوج رسیده است. 
همان‌گونه که بررسی‌های علمی نشان می‌دهد کسی که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته در بسیاری موارد متجاوز جنسی و یا برده جنسی خواهد شد، و این چرخه در صورت عدم مداخله صحیح ادامه می‌یابد. پس پر بیراه نیست که امثال رومینا با نهایت احترام به روحش ممکن است اگر زنده بمانند، خود پایمال‌کننده حقوق فرزندان خویش شوند  و امثال جورج فلوید با کمال احترام به شخصیتش ممکن بود به خشونت‌پیشگی رویآورند.
 
آری این چرخه خشونت مدام به باز تولید خود مشغول است و نیاز به نیروی عظیم اراده جمعی و تلاش نخبگان برای توسعه فرهیختگی و بلوغ اجتماعی دارد. 
امید که با ترویج و پررنگ تر کردن آداب و رسوم روادارانه و با آموزش و توسعه فرهنگ همدلی و نوع‌دوستی بتوانیم این چرخه را شکسته و بر آن غلبه کنیم. 
اولین گام در تغییر این شرایط؛ رهایی از خودبزرگ بینی و نادیده نگرفتن نقاط ضعف و همچنین کند و کاو علمی در راه حل های تغییر است. وظیفه ای خطیر که از راس تا ذیل ساختار جامعه ایران موظف به پیگیری آن است، البته چنان‌چه اندیشه تعالی داشته باشیم.
 
نوشته: دکتر محمدجواد پرورش. روان‌‌پزشک.

 

راضیه فرقانی کارشناس مامایی

راضیه فرقانی کارشناس مامایی

راضیه فرقانی کارشناس مامایی دانش آموخته دانشگاه علوم پزشکی تهران با سابقه ۲۸ سال فعالیت مامایی وزنان درمطب وبیمارستان درتهران .. درحال حاضر مدیر وب سایت تخصصی نوین ماما می باشند که دانش وتجربیات خود را دراین زمینه به کاربران گرامی ارائه می دهند.

ارسال نظر شما

نظر خود را راجع به این مطلب بنویسید و مشارکت کنید
ارسال نظر در حال پردازش...

{{ error }}

{{ result }}

نظرات شما